مویچه! مویک ! یا آن موی ریز

 دقيقا نمی دانم فلسفه زندگی این موی زاید روی چونه چیست؟ شب می خوابی صب بیدار میشوی یک نخ سیاه دراز بی قواره به قاعده ی نیم سانت سبز شده است روی چونه ات

دقيقا چه اتفاقی در سر این موی چه میگذرد! بعد از هر بار سر برآوردن از زیر این پوست و با تاخیر چند ساعت از تولد به مرگ 
رسیدن چرا باز هم سر بر می آورد
به زعم من٬ امید را باید از این موی چه یاد بگیریم..اگر متوسط سن زن خاورمیانه ای( حرف از نژاد پرستی نیست ولی کدام زن اروپایی موی سیاه چونه دارد!نهایت زرد باشد و مخفی) را ۶۰ در نظر بگیریم و اولين تولد این مویچه را بگذاریم اواخر دهه ی بیست  این جوانه امید ماهی یک بار متولد می شود و می میرد. به عبارتی ۲۰۸۰ بار متولد میشود برای همان چند ساعتی که 
خار بشود برود در چشم ما

امید باید مفهوم عجیبی باشد در دنیای مویچه های روی صورت! چه میگذرد در زیر پوست!مدرسه ی مذهبی می روند شاید! اعتقاد است یا تربیت خانوادگی که هر ماه این جسم زبر سیاه را هل میدهد از زیر پوست بیرون تا با اندک فاصله ای از زمان تولد بمیرد
یک احتمال دیگر هم می شود داد٬ موهای پشت لب که نزدیک ترین همسایه هستن از دنیای بیرون برای آنها چه گفته اند! مثلا داستان آن روز که لب هایمان گره خورد با گسی شراب یا آن لحظه شیرین دست هایش که لب هایم را نوازش کرد
مویچه بی نوا را فریب داده اند! بی قصد  حتی! احتمالا مو های پشت لب داستان زندگی خودشان را براش گفته اند! خوب زندگی کوتاهی هم ندارند! چند ماهی یک بار آن تیغ خسته صورتی را از زیر لوازم آرایش ها بکشم بیرون و کوتاهشان کنم! آن بدبخت ها چه میدانند از درد از ریشه کنده شدن
احتمالا برایش گفته اند زندگی کردن و سر بر آوردن از زیر پوست می ارزد به چند ماهی یک بار قطع شدن از ساقه و دوباره رشد کردن
اگر مویچه فریب خورده ی داستان سرایی های پرزهای پشت لب شده باشد واقعا جای دلسوزی ندارد!  آدمی باید جایگاهش را بداند خوب بررسی کن زن!زن؟ مویچه زن است یا مرد! باور دارم زن است٬ زن ها همیشه امیدوار ترینند
اصلا این چرخه باطل  زندگی برای مردن فقط در بدن یک زن است که وجود دارد٬ خوب که نگاه کنی این داستان تراژیک موی چه همان داستان مرگ هر ماه ی تخمک است٬ یعنی هر ماه تخمک از هر جا بی خبر به امید زندگی می نشیند یک گوشه تا دیوارهای خانه اش خراب شود٬ تکان نمی خورد حتی .. هر چه می گویند زن خانه ات دارد می ریزد چسبیده است به همان تیر و تخته و می گوید مگر مرگ مرا جدا کند. کاشانه ام اینجاست و هر ماه این داستان 
تکرار میشود تا نسل شان منقرض شود.. ما زن ها را امید واهی اخر منقرض میکند

امید به خزیدن از بطن تاریک و داغ پوست به سطح٬ جایی که بتوانی باد را حس کنی! نور را؟! شب را انتخاب میکنی که صبح که رسیدی به سطح به نور به لذت! براي همشه لحظه تولدت به یادت بماند تا مثلا سالها بعد مثل پرز های پشت لب برای مویچه های زیر چونه از خاطره تولدت بگویی ..از لحظه ی تولد تا قطع ناگهانی شاید یک ساعت هم نمی شود و خلاص. امید همان بذر هويت دفن میشود جایی ! یا همان شعر می ماند
به قطع می دانم در این چندین و چند سال که میزبان این مویچه هستم چندین باری شده است که از شل دستی یا اسمش را بگذاریم لحظه ای که کاینات به امید فرصتی دوباره داد مویچه را از ریشه قطع نکردم و فقط از سطح بریده شده. این روزها به این فکر میکنم چرا مویچه به هم قطارانش که در صف نشسته بودند برای ورود به دنیای زیبای زندگی در جوار نور چیزی نگفت...این همان لحظه حسادت بود٬ یا لحظه ای که می گوییم من که فنا می شوم چرا به آنها بگویند که مهاجرت کنند به ابرو به سر به هر جایی جز اینجا! اگر من قرار است بمیرم چرا آنها نه؟ 

امان از حسادت زن ها! مسلم می دانم موهای صورت زن باشند٬ حسادت و سمجی خاصی دارند که در توان مردها نیست٬ موهای سر قطعا مرد هستند٬ خسته می شنود٬ کم می آورند و گاهی هاریگیری میکنند در حمام! دقیقا در لحظه ی اوج زیبایی و سلامت دسته دسته می روند به سوی مرگ. این اتفاق از نیمه دوم دهه بیست می افتد انگار بدانند دیگر تا مرگ چند دهه ی خسته کننده بیشتر نیست پس برویم به سوی مرگ با شرف٬ حتی شده است در چاهک حمام!
جنس امید ٬ همان بذر هویت در من از جنس مویچه روی چونه است . امید به مرگ و استمرار به نابودی 

Comments

  1. چقدر خوب گفتی... چقدر اشک ریختم با خوندنش... "مرگ هر ماه ی تخمک است٬ یعنی هر ماه تخمک از هر جا بی خبر به امید زندگی می نشیند یک گوشه تا دیوارهای خانه اش خراب شود٬ تکان نمی خورد حتی .. هر چه می گویند زن خانه ات دارد می ریزد چسبیده است به همان تیر و تخته و می گوید مگر مرگ مرا جدا کند. کاشانه ام اینجاست و هر ماه این داستان
    تکرار میشود تا نسل شان منقرض شود.. ما زن ها را امید واهی اخر منقرض میکند
    "

    ReplyDelete

Post a Comment

Popular Posts