ما شیطان های کوچک در معادله زندگی

همیشه همین است ٬ یا سفید یا سیاه! حد وسط ندارم من یا از ترس گم میشوم در سیاهی یا می چسبم به هیج

روایت این بلاگ نویسی هم برای من شده است یا هیچ یا هر روز! بدبختی این است می دانی و باز هم همان الگوی اشتباه را 

ادامه می دهی 

هر روز که میگذرد٬ یک درد به دردهایم اضافه می شود٬ حال آدمهایی که به ته خط می رسند را گاهی می فهمم یک جایی ایستاده ای که نه راه پیش داری نه راه پس!یک هبوط

هزار سال بود از كلمه هبوط استفاده نکرده بودم٬ دایره لغاتی که افتخارم بود نم کشیده است این روزها!چقدر باید حقیر باشی که دایره لغات بشود افتخارت.دنیای احمقانه مغز من

دیشب دوستم ( اصلا به یاد ندارم برایش اسم انتخاب کردم یا نه) آقای ف پیام داد که کسی به او اخطار داده است یا پیام داده است که به من بگوید حواسم به این بچه باشد

دقيقا جمله این بود

someone warned me about your xxxxx , he is shocking with women, brutal ! 

انگار مغز من منتظر همين بود٬ از آنجایی می دانم که برایم مهم نبود که حتی به او پیام ندادم که چیزی شنیده ام٬ زنگ زدم به ف از همه چیز گفتیم و از جمله اینکه چه کسی این را گفته برایم عجیب بود آدمهایی که ادعا میکنند دوستش هستند. داستان این بود که هفته پیش من یکی از نقاش های شهر را دیدم در یک نمایشگاه بعد از رفتن من٬ حرف ازمن پیش آمده و بیماری ام و اینکه ای وای این دختر با این شیطان مجسم می گردد و واسفا.. یک درجه ای از ریاکاری تهوع آمیز در این واقعه برایم بود


خوب اگر بیمار بودم چی؟ نباید می دانستم؟ یا اگر این آدم اینقدر بد است تو چرا خودتت را دوستش می دانی٬ و واقعه به همینجا ختم نشده بود٬ به آنجایی رسیده بودند که یک الگوی رفتاری دارد که این شیطان مجسم در رابطه اش از صفر تا صد می رود و بعد خسته میشود و میرود سراغ آدم بعدی! مثلا فلان دختر را تا پای پیشنهاد ازدواج رفت و بعد بهانه های واهی و خلاص

شاید اگر یک ماه پیش بود باید الان دچار فروپاشی میشدم ولی امروز نشسته ام اینجا و به این فکر میکنم اگر آنها او را شیطان مجسم می خوانند پس من چه! در حال حاضر احساس میکنم ۳ یا ۴ شخصیت متفاوت را زیر پوستم با خودم به اطراف میکشم.. روزهایی که خانه هستم خنثی! در هفته یکی دو روزی شام یا قرار نوشیدنی که با ف یا ج دارم می شوم یک آدم دیگر.. دوستش هم دارم.

سر کار و در محيط کار یک آدم دیگرم٬ پیش این بچه و خانواده اش به کل یک موجود دیگرم.. با شماره ۱۲ خودم ترینم.. با خانواده ام بی ربط ترین به خودم.

 

به راحتی مرزهای این شخصیت ها را در مغزم حفظ میکنم.. هر کدام بسته ی مربوط به خود دارند.. هرکدام حتی حزب سیاسی خاصی را دنبال میکنند.  اگر همینجا تمامی داده ها را در یک معادله بگذاریم شیطان مجسم این رابطه میشود من

مهم است! در واقع خیر

همان چهارشنبه داشتم  به این فکر میکردم که بروم به روانشناس جدید بگویم با یک کیس شخصیت مرزی شدید طرف هستی و چه کنیم بعد دیدم اگر هم باشد در ۴۰ سالگی دلم نمیخواهد اصلا خوب بشوم٬ همین راه را برویم تا ته

.واقعیت در این دنیا این است همه و همه شیطان های کوچکی هستیم که در طرفین معادله نشسته ایم



Comments

  1. چقدر خوبه که مینویسی...بیشتر بنویس دختر.

    ReplyDelete

Post a Comment

Popular Posts