زر نامه ای از من به من

 بعد از یک ماه یا حتی بیشتر شاید امروز سایت بلاگ خوانی را باز کردم تا شاید این خواندن فکرهای بقیه راه نوشتنم را کمی باز کند. خوب نتیجه آن شد که نشستم به خواندن و یک ساعتی گذشت و باید میرفتم برای جلسه تراپی

 

اتفاق مهم زندگی ام در این ماه واندی که گذشت آن بود که بالاخره روانشناسی که میخواستم وقت پیدا کرد تا من را به عنوان مریض در لیست کوتاهش بپذیرد. فکر نمیکردم اتفاق مبارکی باشد ولی بود. 

 

جلسات ۷۵ دقیقه ای مثل برق و باد میگذرد و این نشانه ی خوبی است .

اینکه بدانی شخصیت درونگرا داری تا اینکه باور داشته باشی این خشم و تنفر از آدمها از کجای این تیپ شخصیتی می آید و دلیلش را بدانی زمین تا آسمان فاصله است.

 

من هنوز هم ازآدمهای اطرافم در بیشتر مواقع بیزارم ولی فرقش این است که دلیلش را پیدا کرده ام و برای این احساس طبیعی که دارم خودم را روزی هزار بار مواخذه نمی کنم. 

 

جلسه امروز در مورد سفر رفتن بود و تنفر عمیق من از سفر رفتن که خوب فکر میکردم من از تغییر روزمرگی هایم بیزارم ولی امروز و جلسه امروز آنقدر عجیب دلیل را برای من روشن کرد. 

من سفر رفتن را دوس دارم ولی تنها با کتاب محبوبم.. دفتری که بتوانم بنویسم و یا نقاشی کنم و هر وقت دلم بخواهد هر کاری دلم بخواهد بکنم..مجبور نباشم صبح به صبح به کسی صبح بخیر بگویم یا برنامه ای برای روزم داشته باشم و هر رفتاری که اندکی اصطحکاک با بشر دیگری داشته باشد. 

یک بار این را گفتم همین یک سال پیش کمی پس و پیش و باعث ناراحتی و داستان های بعدش شد. همان جا مغز معیوبم کلا دلیل اصلی را قایم کرد و پذیرفت که از سفر بیزارم.

 

امروز دکتر (ج) میگفت! اگر یک دوست اوتیسم داشته باشی که توانایی گفتاری اش با تو متفاوت باشد آیا از حرف نزدنش ناراحت می شوی٬ منتظر جواب من نماند! گفت: نوع تیپ شخصیتی درونگرایی تو عزیز دلم روی نمودارهای مرسوم در نقطه ای است که شاید اگر در نوجوانی در کشوری مثل کشورهای آمریکای شمالی که اکثریت برونگرا بر جامعه غالب است زندگی میکردی ترجیح می دادی توانایی صحبت کردن را فدای آرامش روانی ات کنی. 

آرامش ! چه مفهوم غریب و نزدیکی

 

من آرامش زندگی ام را شب به شب در همان یکی دو ساعتی که نقاشی میکنم یا آشپزی یا فرو میروم زیر پتو با یک جلد کتاب به دست می آورم. 

تمام سوخت روز بعد برای نقاب زدن و رفتن به محیط کار و غیره

 

در برنامه ی سال آینده یک سفر تنها باید برای خودم بگنجانم...

 

طبق معمول من٬ دکتر (ج) عزیزم را رها نکردم و تمام قوا را جمع کردم و گفتم من زندگی اجتماعی تقریبا شلوغی دارم و اصلا با این نظریه ی شما در مورد اوتیسم و درونگرایی مطلق موافق نیستم.

جوابش در مغز من و اتاق اکو شد٬ و تقریبا باور دارم هیچ وقت یادم نخواهد رفت. .... گفت بپذیرش و از نکات مثبتش در زندگی ات استفاده کن... 

 

چقدر جنگیدم سال های سال برای اینکه تمام چیزهایی که هستم نباشم و شبیه یک آدم معمولی باشم وقتی نیستم...

 

اینها را نوشتم که یادم بماند بر من امروز چه گذشت. 

 

 

Comments

Popular Posts