برنده ی بازی های محکوم به شکست

 من و گم شدن های پیاپی در روزمرگی

امروز صبح آمدم با فونت درشت بنویسم بالاخره این اشرف مخلوقات توانست در مقابل ناله های گربه اش مقاومت کند . دیشب حدود ساعت ۱ خوابم برد٬ هیچ کار مفیدی نمیکردم! حتی آنقدر تباه بودم که استوری های صبا صفری را هم دیدم. کتاب نخواندم! در رفت و آمد بین توییتر و اینستاگرام بودم. انگار یک نیروی بزرگ من را فشار میداد به غرق شدن در این تباهی
اولین بار که بیدار شدم ۲:۱۷ دقیقه صبح بود که بدون عکس العمل ساکت در تخت ماندم تا بعد از نیم ساعتی که تا توانست صداهای ناهنجار از خودش در آورد با همه وزنش پرید روی من و خوابید دقیقا روی قفسه سینه ام! یک جور لجبازی هم داشت
سه بار دیگر تا صبح این تکرار شد و من همین رفتار خنثی را تکرار کردم و صبح انگار شیر بیشه را رام کرده باشم خوشحال بودم!واقیعت این است در نهایت گربه ام برنده بود ٬چهار بار من را بیدار کرد تا می توانست میزان خشم و ناراحتی اش را نشان داد و هیچ چیز از دست نداد. 
صبح حس برنده شدن کاذبم را با خودم کشیدم به دستشویی و دیدم چقدر این بافت رفتاری احمقانه را در همه زندگی ام تکرار می‌کنم! در اوج بازنده بودن خواسته هایم را کم می‌کنم ٬ آنقدر کم که گاهی می‌رسد به منفی یعنی یک چیزی هم دستی می دهم تاموقع حساب و کتاب که رسید آن جام زرین برنده بودن را ببرم بالای سرم و بگویم درست است نابود شدم ولی در نهایت بردم
این بازی مضحک برد و باخت باید از یک جایی از بچگی ام بیاید ٬ بچه های دهه شصت شمسی به زعم من همه بیمار رقابت هستند. گاهی رقابت در من بدبخت تر هستم! گاهی در حرف زدن...در عاشق شدن..در دروغ گفتن! در مردن

ما حتی در حرف زدن هم عجله داریم! این را در سال اول مهاجرت فهمیدم ٬ کلاس زبان میرفتم با یک معلم تازه از لندن آمده٬ او بود که اولین بار اشاره کرد به سرعت حرف زدنم به نظرش یکی از دلایلی که مرتبا شکست میخوردم در یادگیری زبان این بود که سرعت فکر کردنم با زبان مادری ام همگون شده است و این زبان جدید با دایره لغات کم برای من بستر مناسبی را فراهم نمی کرد برای بیان دغدغه ها و حرفهایم و این شکست هر روز و روزانه بود که من را هر روز از یادگیری دورتر میکرد
از فردایش با خودم تمرین آرام حرف زدن کردم٬ همان روزها بود که فهمیدم خواهرم که از نسل دیگری است آرام تر حرف میزند٬ شاید رقابت در کلاس های ۴۰ نفره و تلاش برای سوگولی معلم بودن مارا آدم های عجولی کرده! عجله در اثبات هر آنچه اندک از خودمان
این روزها آرام حرف می‌زنم یا بهتر بگویم آرام تر..دلیلش این نیست که آن بیماری رقابت رو درمان کرده ام ٬ دلیلش یک چیزی از جنس بریدن است..وقتی دیگر زمین بازی نداری برای رقابت..یا رقیبی نیست هیچ چیز نیست 

فردا که بیاید ۹ سال تمام می‌شود از مهاجرتم به نیمکره جنوبی

Comments

Popular Posts