عنصر تاب آوری من خشم است

 باور دارم یا میخوام باور کنم هر موجود زنده ای نیرویی دارد برای زنده ماندن برای باقی ماندن در این جنگ هر روزه 

نیروی زنده ماندن من خشم است٬ یک خشم نارنجی رنگ٬ یا شاید قرمز..زنده است
این روزها این خشم شده است انرژی زنده ماندن من٬ مثل اکسیژن ٬مثل آب..با خشم به خواب می‌روم با خشم بیدار می‌شوم ..از عالم و آدم خسته ام..داستان های تکراری مزخرف همیشگی آدم ها و خودم
یک دایره باطل و تکراری از رفتارهای احمقانه اشتباه که برسیم به آن نقطه که دیدی من بدبختم
شنبه به عنوان نماینده خیریه باید یک کنسرت کلاسیک میرفتم و تمام صبح تا عصر هزاران هزار برنامه را مرور کردم که دلیلی یا بهانه ای بیاورم که نروم حدود ساعت چهار چیزی از جنس قرمز خشم آمد پشت پلکهایم ..از آن هایی که رگ های کاسه چشم را متورم می‌کند ..یک خستگی خشمگین داشتم و این بار از خودم..تمام روز از همه آدم ها دور شده بودم که کسی را نبینم و نشنوم و تمام مدت هم در حال نقشه چیدن بودن که باز هم کسی را نبینیم که بخزم زیر پتو کتاب بخوانم و فرو بروم در بدبختی آدم‌های کتاب و تا جایی که می‌شود فرار کنم از خودم
دست خودم را گرفته بردم کنسرت موسیقی کلاسیک..قطعه اول در مورد دوام آوری بود.آهنگساز بعد از زلزله ده سال پیش شروع کرده بود از بدبختی اش نوشتن با الفبای موسیقی ..در تمام روزهای بی خانمانی٬ بدون جایی که دستش برسد به پیانوی خانگی اش که دفن شده بود زیر خروارها خاک ! وقتی قطعه تمام می‌شود یک صبح گرم تابستانی بوی دود بیدارش میکند٬این بار خانه اش را و پیانوی نازنین اش را روی تپه های نازنین رها میکند و باز مصیبت از سر گرفته می‌شود..یک سال دیگر میگذرد و این بار یک جمعه تابستانی آفتابی رادیو اعلام میکند در خانه هایتان بمانید که یک تروریست حمله کرده است به مساجد شهر. اینبار قطعه ی تمام نشده را ادامه می‌دهد اینقدر ادامه می‌دهد که شمارش نهایی کشته شده ها اعلام می‌شود پنجاه و یک نفر کشته و قطعه آنجا تمام می‌شود..جای بین سیاهی و سفیدی..بین امید و نا امیدی
من تمام مدت بعض میکردم و با صدای چنگ می خندیدم.. چه انتخاب هوشمندانه ای بود سپردن نقش امید آوری به چنگ! یک لحظه کشدار که چیزی در دلت را روشن میکند..چقدر این ساز در حافظه جمعی همه ی نسل آدمیان نقش دارد...شاید چون در هزار و یک شب هر بار که داستان تمام می‌شد و صبح شده بود صدای چنگ بود که به شهرزاد قصه گو امید میداد که صبح رسیده است...نمی دانم آقای پل یا اجداد آقای پل چه قرابتی با ساز چنگ داشته اند که او به جای پیانو که در موسیقی کلاسیک اروپایی بیشتر نقش ساز امید آور را دارد این راه تکراری را نرفته بود و رفته بود سراغ آن انحنای صدا دار

قطعات بعدی از شوپن و باخ بود و من تمام یک ساعت بعد به آدم هایی که ساز می زدند نگاه کردم٬ سعی میکردم میزان اضطراب را در بازی بدنشان بخوانم٬ پاهای ویولونیست ها که گاهی با نوت های کش دار جمع می‌شد زیر صندلی هایشان٬ یا آن نوازنده فلوت که در خونسردی کامل در کسری از ثانیه سر ساز را عوض می‌کرد تمیز می‌کرد و حتی چند بازی با خونسردی تمام عینکش را تمیز کرد.تمام مدت عضلاتم از اضطراب اشتباه پیش نیامده آن نوازنده های روی سن گرفته بود ..موقع استراحت میان قطعات به این فکر میکردم که اگر حمله تروریستی بشود با این ۱۲۰۰ نفری که بالای هزار نفرشان میانگین سنی هشتاد را دارند چه کنیم..بعد فکر کردم قطعا میخواهم از جان مایه بگذارم نه برای نجات جان کسی که برای بقای نامی اسمی از خودم..بعد فکر میکردم چه ظلمی می‌شود در حق برگزارکنندگان مراسم من تا بتوانند اسم من را تلفظ کنند ..درآخر اما راضی بودم که اذیت خواهند شد و اینقد اشتباه میگویند که مسخره می‌شوند که من در گور هم لذت میبرم.

اینجا بود که دیدم من دوباره رسیده ام به خشم..خشم مرا می خنداند...می گریاند..خشم شده است خون در رگ های یخ زده من 
کنسرت کلاسیک تمام شد و من فکر کردم بروم به آقای سازنده قطعه موسیقی بگویم چقدر آرام شدم با صدای چنگ و او قطعا می خندد و تشکر میکند و خوب که چی٬ و در نهایت هیچ نگفتم...داستان تکراری همه ی زندگی من و همه ی کارهای نکرده ام که در راهروهای کپک زده مغزم میگویم بروم این حرف را بزنم! این کار را بکنم و در نهایت این خشم این تعلق خاطر به نابودی نمیگذارد

دو سال پیش در یک جمعه آفتابی در یک روزی مثل امروز ۵۱ نفر را کسی کشت فقط به خاطر اینکه دلش میخواست! مثل ۱۵۰۰ نفری که دو سال پیش در شهرهای کشورم کشته شدند! مثل آتشنشان های پلاسکو...مثل همه ی مسافران هواپیمای اکراینی....همیشه کسی هست دلش نخواهد تو نفس بکشی و ما همیشه راهی پیدا می‌کنیم تا تاب بیاوریم...دوام بیاوریم ...

Comments

Popular Posts