جمعه ! یا روز ایمیل های نه چندان خوب!
توی دفتر جلد مخمل ویلیام موریس با جوهر سبز چیزهای خوبی نوشتم اینکه چقدرخوشحالم از نوشتن در بلاگ جدید ولی باتمام قدرت باور دارم همه ی خودم هیچ وقت دراین بلاگ نخواهد آمد! چرا؟
چون آدمها گاهی توان روبرو شدن با خودشان را ندارن وقتی امکان این هست که روزی کسی اینجا را بخواند و من ناتوان از خط زدنش باشم دچار اضطراب میروم. در دفتر کاغذی همیشه میشود کاغذ را کند! میشود دفتر را سوزاند.
امروز صبح که دوباره ۵صبح با ناله های گربه ام بیدار شدم رفتم روی مبل خسته خوابیدم و گوشی به دست ایمیل هایم را خواندم ..این عادت مزخرف عقب نماندن از جواب دادن از کجا می اید! شاید از مدرسه٬ از دبستان از کلاس های ۴۰ نفره دهه شصت
یک ایمیل احمقانه از پسر رییس آمده بود به این شرح که من دوباره ایمیل تورا خواندم و درست است که عینهو گاو عصر گفتم فلان کار را بکن ولی الان اصلا هر چه فکر میکنم نمیفهمم چی گفتی
نفس عمیق کشیدم و برای ضریب هوشی منفی ده جناب آقا توضیح مبسوط ی دادم صبح دیدم جواب داده است آها آوکی! اوکی و مرگ
امروز را راحت می شود روز ایمیل های بد نامگذاری کرد٬ ظهر هم ایمیل یک شرکتی آمد که آی در کار ما خراب کاری کردی٬ رفتم ایمیل های قدیمی را خواندم و دیدم من یک جایی نوشتم که این رنگ قرار است باشد٬و طرف مقابل هم مقاومت خاصی نکرده است و تایید هم کرده است.ایمیل را گذاشتم برای ساعت چهار درست مثل آنهایی که حتما کاری کرده اند و مقصر هستند. اعماق سرم رو که جستجو میکنم فکر میکنم من اشتباه کرده ام و او هم با تمام بی گناهی اش فقط خنگ بوده است و نفهمیده است و داستان به نفع من تمام شد..ناراحت شدم ؟نه! واقعیت این است این احساس ناراحتی نکردن در این مراودات که در نهایت بازی به نفع من تمام میشود یکی خصوصیات اخلاقی من است که سال ها٬ شاید ۱۵/۱۶ سالی میشود که مخفی اش میکنم.اولین بار برای نقش گرفتن در یک گروه تئاتر بود بعد ها در دانشگاه پیش می آمد .گاهی فکر میکنم اگر این ( من) هستم چرا باید مخفی اش کنم. حسش اما از این فکرهای شعار زده لیبرال که من را همان جور که هستم ببینید نیست! یک حس مهم نیست! همین است که هست!شاید مال سن باشد از یک جایی٬ از یک سنی دیگر مجال شعار زدگی رو هم نداری
کلاس سفالگری ثبت نام کردم! چهارهفته میروم هر سه شنبه تا یک مدل ظروف ژاپنی یاد بگیرم ..دیشب کارگاه سفالگری بودم با یکی از دوستان٬ ( اسم باید بگذارم برای این دوست ها٬ دیرتر شاید) لذت بردم از دست زدن به خاک و گل..لذت داشت
میخواستم از خوشحالی یا شاید هیجان رسیدن به آخر هفته هم بنویسم ! شاید وقتی دیگر
Comments
Post a Comment